داستان

Saturday, April 09, 2011

«جونم واست بگه»

جواد مجابی

ناشر: پن پاب

چاپ اول . زمستان 2009 . استکهلم

این اثر که شامل بیش از50 داستان کوتاه است در 447 صفحه در سوئد چاپ و منتشرشده است.

داستان ها، به کوتاهی هریک با مفهوم ویژه ای خواننده را سرگرم میکند. نهیب میزند. فریادِ پنهانش در گوش ها میپیچد تنوع قصه ها در فضاهای گوناگون و مطبوع که مجابی برای مخاطبین خود آفریده، خواننده را تکان میدهد. شوقِ دنبال کردن اثر داستان، طول زمان را میکُشد. وقتی کتاب را میبندی، دردنیای پراز راز و رمز قصه ها سرگردانی.

هرداستان طرحی زیبا به همراه دارد. طرح های هنرمندانۀ نویسنده، زنده و گویاست انگارکه در تماشای تابلویی، هنرمندِ اندیشمندی لبخند به لب، و گاه به طنز و ریشخند، غوغای هستی را برایت روایت میکند .

نخستین قصه این اثر«مرغ زیرک چون به دام افتد». داستان گیرائی ست: ازدام افتادن آدمی، درقصه های شیرین و فریبنده . معتادانِ قصه، قصه گورا میکشند. گویا پی برده اند که قصه ها مانع رشد اندیشه و فکر است و پای منبرآنها نشستن کاریست بیهوده. اما با جان سختی عادت ها چه باید کرد؟ جان کلام در راز اعتیاد نهفته است.

«اولین کسی که از زورسرما به اتاق برگشت صدای قصه گورا شنید. ... قصه درفضا حرکت میکرد. لغت به لغت ... ... سومی ازحیاط گذشت قصه با آنها حرکت کرد روی پله، در رختخواب و درکوچه. آنکه در کوچه میرفت اندیشید نمیبایستی ازآغاز دل به قصه میسپردیم. »

در ص 113 داستان : «آن جا که پیدایم کنند» داستان قتل های پنهائی ست. آدم هایی که توسط مأمورین رسمی کشته میشوند. قبلا، طرح برگ 111 اشاره هائی به خواننده القاء کرده است. پرندۀ ریشدارخیالی و زنی نیمه عریان با دو پستان آویزان. «روز بعد آن کوتاه قامت ریزنقش به پانسیون آمد، به اتاقم منتظر بودم با ترس، که تهدیدش را عملی کند. رسیده و نرسیده اشاراتی کرد به فعالیت هائی که در زمینۀ حذف درممالک مترقی و بلافاصله با لحنی مؤدبانه تأکید کرد که همکارانش، ازاین قضایا چندان دلخوشی ندارند، مگر مجبور شوند. سعی میکرد امنیت خاطررا با کلماتی دو پهلو به من حالی کند. ... ... وحشتم به اوج رسیده بود که گلوله دررفت ...»

نویسنده، در«سرسری همان سرتاسری ست»، روان اکثریت وساده اندیشی عوام و مهمتر، موضوع فاصلۀ طبقانی را با زبانی ملموس به چالش گرفته است. داستان میگوید: ملکه ای درجمهوری نوپای ساحلی، پوشش تازه ای برای خود انتخاب میکند. سالی نمیکشد که مردم «ازمزیت آن لباس داد سخن ندهد.» جامعه، به آن لباس عادت میکند. اما پس از مدت زمانی کوتاه «جانوران موذی شناخته و ناشناخته زیرپوشش های توبرتو راه افتادند.»

دراین گیر ودار مصیبت بار وآلودگی و بیماری عمومی، ملکه ازاین درشگفت است که

«چرا عامۀ مردم از یک موهبت ملوکانه چنان سخن میگویند. که انگار به عذابی گرفتارند.»

دربخش دوم همان داستان ، درادامۀ اصلاحات ملکه، طبقات گوناگون جامعه در«مرکزهویت ملی» به ثبت میرسند. با نصب علامت های تازه، تمیز زنان ازمردان و راه افتادن نوعی خشونت قانونی درمدارس ورزشی با تصویرهای "خرس و گرگ" که برلباس ها نصب شده، عکس هایی ازسرهای بریدۀ دشمنان میهن برسینۀ جنگاوران ... کینه های گذشته را بیدارمیکند. همزمان، بی بند وباری جامعه به گوش ملکه میرسد. میپرسد این: «برهنگی بی حیا مختصر لرزه ای به ارکان نظم جامعه می اندارد تا حالا شکافی برداشته؟ عرض کردند خیر. فرمود هروقت شکاف برداشت ... بگذارید بکنند آن چه می خواهند بکنند.»

داستان «پیاده روی کافه ری وی یرا»

دویار دبیرستانی بعد از بیست سال بهم میرسند. شاعر و قاتل. شاعر خبردارشده که «رفیق دوران دبیرستان تا «کنون یک عضو فرهنگستان و یک مترجم و یک نوول نویس را ربوده وکشته بود.» قاتل هم پی برده که شاعر ازشغل او آگاه است. با تمهیداتی برای خوردن کاپوچینو به قهوه خانه ای میروند. پشت میزی مینشینند. صدا میترکد. «قاتل پشت به ساختمان داشت وهیکل درشت مرا ازدید روبرو پنهان میکرد.»

قاتل که شاعر را به دامگاه کشانده به قتل میرسد.

اما درباره 7 داستان پایانی هرگز گمان نمیکردم جواد، با آن قیافه مهربان ولی کم خنده اش، اینقدرشوخ طبع باشد و راویِ هفت داستان رآلیستی «تیزنامه » با تمام شواهد عینی. به ویژه داستان 6 که هم مستند است وهم تازه برای نسل تبعیدیان درمعرفی فرهنگ و سنتِ پایدار و دیرینه. ونکتۀ دیگر اینکه، نویسنده، با استفاده از یادمانده های دوران کودکی و نوجوانیِ خود، بازیگران و عاملان تیزنامه را بدون کمترین کبر و غرور به مخاطبین معرفی می کند.