داستان

Friday, February 22, 2008

جان و سگ هایش


اول بار درپارک محله دیدم، با چند سگ از نژادهای گوناگون دراطرافش. خیره شده بود به دختر جوانی با یک سگ سفید خال خالی که تازه انگار ازآرایشگری آورده بود برای گردش . چند قدمی نزدیکش شد با لبخندی نگاه به سگ گفت خیلی زیباست! دختر با لبخند ملیحی پاسخ داد: فلور!
- پس دنبال شوهره؟
دخترگفت نه خیر نه دنبال شوهر و نه دنبال عروسه! و هر دوخندیدند.
دوشب بعد مردرا درآبجوفروشی محل دیدم. تنها با یکی آمده بود آن هم زیرپایش خواب بود.
با دوستانش که صحبت میکرد فهمیدم اسمش جان و ایرلندی ست. بعدها که سلام و علیکی بهم زدیم ،فهمیدم که سابقا راننده تریلی بوده ، ولی آنقدر تخلف کرده که ازرانندگی محروم شده است. تریلی را سپرده دست یک راننده دیگر و از درآمد آن زندگی اش را میچرخاند.
یک روز که با سگهایش ازپارک بیرون آمدیم خانه اش را نشانم داد وقتی از جلوش میگذشتم بوی نامطبوع حیوانات توی دمافم پیچید. بااین حال اصرار داشت که یک قهوه با هم بخوریم که دیدم حالم داره بهم میخورد و به بهانه ای ازدستش دررفتم. معلوم شد که تنهاست و بدون زن و بچه. حدودا شصت ساله به نظر میرسید. قبلا هم گفته بود که من ازداشتن زن و بچه بیزارم. گفته بود که برادربزرگی داشته که از دست آزار واذیت زنش گم و گورشد. در آبجو فروشی از یکی شنیدم که میگفت جان از اول هم مردی نداشته خیلی رفت دنبال دوا دکتر ولی اثرنکرد. و ازهمان زما نها رو آورد به سگ. رانندگی هم که میکرد همیشه سه چهار سگ را باخود به چهارگوشه عالم میبرد. و به این طریق تنهائی خود را با سگها جبران میکرد، خیلی هم راضی بود . چون که هیچوقت تنها نبود و عاشق سگ ها یش بود.

چند روزی بود که نه درپارک و نه درآبجوفروشی، از جان خبری نبود. روزی تصمیم گرفتم درباره اش از دوستانش پرس و جو کنم. معلوم شد که دو هفته پیش نزدیک صبح که به دستشویی میرفته، ازسکوت اتاق سگ ها به شک افتاده و در را باز میکند و می بیند که هر شش تا سگ به وضع دلخراشی کف اتاق افتاده بی نفس وهریک گوشه ای افتاده اند. به هریک که دست میزند و بغل میکند ، میبیند که مرده است.
جان همانجا دراز میکشد.
دوروز بعد ناشناسی به پلیس تلفن کرده بود که خانه شماره فلان چند روزاست با سگ هایش ازخانه بیرون نیامده شاید بلایی سرشان آمده !

پلیس گزارش داد که سگها با ماده سمی که از گوشۀ پنجره زیرسقف به درون انداخته شده مسموم شده اند . جان نیزبا دیدن ِ سگ های محبوبش درآن حالت رقت بار، جا به جا سکته کرده است!