Friday, May 18, 2007

حقیقت است یا ...؟



صدای زنگدار قصه گوی پیر، درفضای دم کرده غروب تابستان گرم، انبوهی از پیروان را میخکوب کرده بود. مؤمنان باذهن های گیج و دهن های بازخیره به تاق گنبد بلند معبد، دل به سخنان پیرانه ای سپرده بودند که انعکاسش از بالا سر شان میگذشت. گویند دیده نمیشد. میگفتند: قصه گوی پیرهرگز دیده نشده. از چشم ها غایب است. غایبی که هم پدرداشته و هم مادر، ولی درغیب زاده شده. طفلی پیرشده در نهان، که کسی او را ندیده اما مدام، بین مردم میلولد و پیرترمیشود. هستی را زیر نظر دارد. پیروانش چه داستان های حیرت آوری که ازاین غایب چندین هزارسالۀ ناشناس نمیگفتند! یکی از بلندترین کوه های جهان خبرش را میداد، آن دیگری از قبرستان های متروک. یکی از مشایخ دمن صدها سال پیش، این غایب بزرگ را درانتهای چاه سیاهی در جابلقا، درحلقۀ نگهبانها و گماشته ها درجامه های زرین و فاخر دیده بود، که در حین ورود به دروازۀ چندم بهشت، با او دیداری و صحبتی داشته است.

قصه گو میگفت: اززمانی که رسولان پیدا شدند و آدمخواری رامنع کردند، تمدن بشری شکل انساندوستانه ای پیدا کرد. انسان، سالم و پاکیزه شد. خدا شناسی ادمیت آدم ها را کمال بخشید.
درسکوت محض سخنان قصه گو، ناگهان صدای خندۀ ناشناسی بلند شد و بعد گفت:
هوم!
سکوت محض .
این بار، شبحی که تنها ریش باریک و درازش در فضای معبد معلق بود با خنده های طولانی و نیشدار قصه گوی پیر را پریشان کرد و بعد ازسکوت کوتاه، باز صدای مؤذیانه خنده زیرتاق بلند معبد پیچید :
- بندگی جای آدمخواری را گرفت! وقدرت برده داری وتن فروشی راه افتاد. کشت و کشتار رسمیت پیدا کرد.
- خیر و مصلحت دراین است !
- خیر و مصلحت قدرت ، درسته! رسولان که آمدند انسان برده شد. برده و بندۀ قدرت! کجاش سالم و پاکیزه شد؟ نه آدم، نه اولادش هیچوقت سالم و پاک نبود. نخواهد بود. این حیوان، میلیون ها سال توی توحش بود. چرید و درید و رنگ عوض کرد. تغییرشکل داد. پوست و گوشت وشکل و اندام ش عوض شد . صدها بار دگرگون شد در اشکال گوناگون؛ تا از تک یاخته ای آبزی به شکل امروزی به کمال رسید. از آن روز تا حالا، یعنی زمانی که این حیوان راست قامت شده و لقب انسان گرفت، شاید به ده هزار سال هم نمیرسد. مقایسه اش آسان است درمقابل ملیون ها سال بدویت وشکل گیری وازسرگذراندن دوران توحش حیوانی، ده هزار سال چقدر ناچیز است؟
- هنوز هم که اجدادشان درجنگل های دنیا هستند.
- همه جا هستند. آری هستند آدم میخوردند. آدم میکشند. آدمکشان مدرن روزانه هزاران نفر را میکشند، آدمخواری را ادامه میدهند!
- نظم بشریت باید مهار شود!
- کمال آدمی پس چه ؟ خرد و عقلانیت ...

سکوت وصدای انفجاری معبد را میلرزاند. گریه و التماس مؤمنان اوج میگیرد. پرنده های سیاه قیهه کشان درآسمان تیرۀ معبد فرود میآیند. معبد را قرق میکنند. در گندزارمرداب فرومیروند. مرداب ورم کرده درلحظه ای میترکد . هزاران جانور لاشخور با تولید مثل هراسناک، به پروازدرمیآیند!
سیاهی لاشخوارها در سراسرآفاق گسترده تر میشود!

2 Comments:

Anonymous Anonymous said...

با سلام خدمت استاد بزرگوار
مدتی است با سایت شما آشنا شدم وخیلی از مطالب آن بهره میبرم. از شما بسیار سپاسگزارم. انتقادی که از شما دارم این است که در پاره ای از نقدهایتان که در جاهای مختلف خواندم کمی رعایت حال نویسندگان را می کنی.
اما در مورد داستانهایت بسیار عالی است وکلمات وتوصیفهایت بسیار دلنشین است وخیلی وقتها خودم در جای قهرمانان می بینم.
با سپاس مجدد از زحمات شماواز زحمتی که در این سایت بخرج میدهی. باور کنید این سایت برای من روزنه ای است که با آن خود را بی نیاز از عالمیان میدانم.
با احترام مجدد

10:06 AM  
Blogger رضا اغنمی said...

آقای شاهین شهیاد گرامی:
اول بگویم که من نه تنها استاد نیستم بلکه همیشه درنیمکت شاگردی نشسته و مینشینم . دیگر اینکه سپاسگزارم از شما که وبلکهایم را مطالعه میکنید. اما درباره اینکه نوشته اید "رعایت حال نویسندگان" را میکنم شاید حق باشما باشد. نظرتان را رد نمیکنم. مگر این طیف دست به قلم چه گناهی مرتکب شده که باید مستوجب خشم و عتاب و مهمتر مورد بی حرمتی قرار بگیرد؟ نظرش را گفته.
ضعف و قوت و توان و ناتوانیهارا باید سنجیدوبا فکر نقاد به داوری نشست. حساب ایادی قدرت وقلمزنان مزدور یابطورکلی: طیفی که با فضیلت قلم بیگانه هیستندرا باید جدا کرد.

بارهم ازشما سپاسگزارم به خاطرتذکری که داده اید
رضا.

3:19 AM  

Post a Comment

<< Home