Wednesday, April 04, 2007

تابلو

طوفان، امواج بلند و خاکستری رنگ دریا را بربدنه کشتی می کوبد. آسمان عبوس و خشمگین و یکدست سیاه است . از فشار موج ها، کشتی بالا پائین میشود وکج و مج. فریاد عصیانی دریا، نزدیک شدن فاجعه را خبرمیدهد. هراس سرنشینان و هیولای مرگ که بال کشان درجست و خیز است، چون شبحی در تیرگی تاب میخورد و فریاد میکشد. کسی دیده نمیشود جزتیرهای عمودی و افقی، دکل ها درحال فروپاشی و بادبانهایی که درشرف وارفتن اند و اشباح، با چشمهای نگران از پس آن فضای رعب آور. طوفان باد و موج های سرکش و ورم کرده و ضربان شدید قلب ها را که میتوان شنید. در آن فضای هول و هراس مرگ، تابش ذره نوری در متن سیاه وآشفته امید زندگی را به شریان ها تزریق میکند. اعجاز حس هنرمند و زبان خاموش هنر با تغییر رنگ، روشنای امید را میتاباند، سیاهی مرگ را آرام آرام میزداید، پریسا خیره میشود به روزن کوچکی ، با چشم و هوش تیزبینش؛ ذوق زده فریاد میکشد :
- این کار کیست؟
- یک نقاش گمنام هلندی . شاید هم آماتور بوده!
- نه، نه آماتور نبوده. کار به این عظمت! فضای وانگوگ را دارد.
- از کجا گیرآوردی؟
- خانه ای اجاره کرده بودم که بعد ازمدتی صاحبخانه به استرالیا رفت. مرد خوشگذرانی بود. وقت رفتن اثاث خانه را به دوست دخترش بخشید. آن هم هرآنچه به درد خور بود برد و باقی را گذاشت و سفارش کرد بریزم بیرون. ولی هرگز فرصت نکردم آت اشغال هارا تمیزکنم. بعد ازمدتها صاحبخانه ازاسترالیا خبر داد که میخواهد خانه را بفروشد. نوشته بود مایل است من بخرم. قیمتی که داد مناسب بود خانه را خریدم. وقتش بود که دستی به سر و وضع ساختمان بکشم و تغییراتی بدهم. در زیر زمین خانه بین اثاث صد ساله مقدار زیادی کتاب وشراب به دست آمد و چند تابلو. یکی ازتابلوها را بردم به یک گالری نشان دادم. بعد از دیدن و بالا پائین کردن تابلو، رقم وحشتناکی روی آن گذاشت که فکرکردم سربه سرم گذاشته درد سرت ندهم که باپیگیری همان گالری تابلوبه اندازه پول خانه فروش رفت. با صاحبخانه تماس گرفتم خبری نشد دوست دخترقدیمی اش را پیدا کردم به خنده گفت:
« سر پیری کشیش شده بود. پس از آن دارئی اش را بخشید به کلیسا تا روحش آزاد شود. شش هفت ماه بعد درآغوش معشوقش جان سپرد. مکث کوتاهی کرد: خیلی راحت از دنیا رفت!
- پس خانه را مفت صاحب شدی؟
- من که همچون قصدی نداشتم . لابد خودش هم خبرنداشته.
- این تابلورا چند قیمت گذاشتن؟
- به گالری نشان ندادم. ولی روزی یکی ازهمکارانم که دستش توی این قبیل کارهاست تابلو را دید گفت اگرامضا داشت، پول خوبی گیرت میآمد. کار جالبی ست گالریها زود میخرند. مطمئنم روزی این تابلو از نمایشگاه های بزرگ سر در خواهد آورد.
بهش گفتم اصلا درخیال فروشش نیستم. دوست دارم این تابلورا داشته باشم. باور کن هر وقت میبینم احساس آرامش میکنم . شاهکاراین تابلو گذشته از تلفیق و ترکیب و هارمونی رنگ ها؛ در ایده و اندیشه ایست که عمق دارد. معنا دارد. معنای خاصی از معرفت هنر را بیان میکند. نقاش، در سطح 50 در 80 سانتیمتری تابلو، مرگ را در اوج عریانی نشان میدهد. در آن فضای وحشت و هراس، با دمیدن روح تازه ای به آفریده اش، هوشمندی وخرد هنررا درتجسم مرگ و زندگی، با ترکیب وتغییر رنگ نا امیدی را به زیر میکشد. درآستانه فاجعه، دراوج اندوه تباهی با ذره نوری کوچک، دریچه امید را به روی زندگی میگشاید . ذره نوری از آفتاب درخشان که مرگ را میراند کشتی و سرنشینانش را نجات میدهد. روشنائی، تنها چشم باز و هشیار میخواهد دیدن آن را درعمق سیاهی و شکفتن نور را در گوشه ای در فضائی به اندازه یک سکه کوچک و نامحسوس که ازدرون در حال شکفتن است؛ و همین زندگی را به کشتی برمیگرداند. این ست راز بزرگ این تابلو که درتقابل مرگ و زندگی، امید به هستی را عرضه میکند.
- مگر هنر کار دیگری جز این دارد؟
- کار هنرتجسمی نشان دادن چهره واقعی از زندگی است. هراندازه ساده و بی شیله پیله بهتر و نزدیک تر به حقیقت. درنقاشی، رنگ ها نقش بیشتری دارد در تبیین ایده و اندیشه خالق اثر و انتقال آن به مخاطب. یعنی در واقع رنگهاست که حرف میزنند و منظورمتن را به تماشاگر توضیح میدهند.
- درسته. دراین تابلو رنگ هاست که نقش ایده رابرعهده گرفته، حرف اول و آخر را میزند. اما میخواستم چیزی بهت بگم زن و بچه که نداری اگر روزی خواستی این خانه را بفروشی تابلوهات را تو زیر زمین خانه ات قایم نکن!

0 Comments:

Post a Comment

<< Home