Saturday, March 10, 2007

هشت مارس

این ایمان نیست که تو داری. اعتقاد به جهل است. جهلی که جا افتاده. نهادینه شده. مثل خستگی . گفتم که خسته ام کردند، گفتی میترسم خسته شوی، اما هنوز نیستی. دیوارخسته ات کرده. خستگی تو ازدیوار است باید شکافت و ویرانش کرد. دیوارها را باید ویران کرد تا آن طرفش را دید. همه جا را دید هرجا که اسمان است. با چشم باز زیر آسمان چهارگوشه عالم را باید دید وآدم ها را شناخت حتا جنبده ها را هم باید شناخت. گفتم که خستگیِ ریشه دوانده بندگی و تسلیم، سکون وسکوت، جن و پری و دنیای اوهام، تو را صدرنشین کرده من هم شدم پامنبری تو؛ برای پاسداری از این مرداب؛ مبادا که خشک شود !
آن روز که عریان شدی. خود ترا عریان کردی گر گرفتم. داغ شدم. قوت گرفتم. خواستم بگویم اما نشد. ترسیدم . ترسم را فهمیدی. جبنم را تو چشام دیدی. سکوت کردی. دلت لرزید. چیزی به سرعت از ذهنت گذشت. توچشات خواندم :
چپ میروی ملامت، راست میروی نصیحت، از این ور نرو میفتی توچاه. از آن ور نرو میفتی تو چاله. زیر پایت گندابست. حرف نزن که چهار طرفت دیواره. دیوار موش داره. موش گوش داره. این مثل ها که از هوا نیامده. حکمتی داشته که گفته اند. سینه به سینه گشته و رسیده به ما؛ از نیاکان پرافتخارمان!
بازکه انگشتت رفت روی لبات وباچشم و ابرو اشاره به در و دیوار نقالی تکراری، ِقصه همیشگی گوش و موش و دیوار؟
آخه داری به تاریخ ومیراث های فرهنگی برخورد میکنی و به سخنان گهربار بزرگان میگی نقالی تکراری! با این تآویل و تفسیرهای منحط دارم از دست تو دیوانه میشم.
بهتر. تازه برمیگردی به اصل. اگراجداد ونیاکان اندک عقل داشتند، کمی جسارت یادم میدادند برای حرف زدن، سرپیچی ازاطاعت، آن هم از بچگی ازخانواده. بندگی نمیگذارد بفهمی که دراطرافت چه میگذرد. الان هم نمیفهمی از چه کسی از کدام برج وباروئی اطاعت میکنی ومیترسی. چرامیترسی؟! وقتی حس دید درست و شعور سالم نباشد ، افسار گردنت میزنند و به هوای دنیای مجعول با وعده های سماوی، ازت بنده وارسواری میکشند. اگرخفت وخواری تسلیم نبود امروزه رها بودی، معتاد افسون گذشته ها نمیشدی. نبودی. نبودیم!
چند سال پیش بود که درامریکا زنها راه افتادند ازکارخانه های کفاشی ولباسدوزی و کشبافی و ... ریختند تو خیابانها که:
« ما حقوق برابر با مردان میخواهیم و روزانه 10 ساعت کار.» آن قدر ایستادگی کردند و گفتند تا 8 مارس را به نام «روز زن» در تاریخ ثبت کردند. صد و سی چهل سال از آن واقعه میگذرد ، همین امروز زنهای معلم برای وصول مطالبات خود در مقابل مجلس اسلامی، از چماقداران و اوباشان کتک میخورند با تحقیر و خفت و خواری. میدانی که هنوزاتهام ننگین "سنگسار" بالاسرت تاب میخورد! بااین حال طنین پرآوازه مادرانه تو که سازنده جهان پر از«عشق و هستی» هستی لرزه به اندام ستایشگران مرگ میاندارد. غرق درجنون پرستش جهل، فراموشش میشود: زن بود که با مادر شدن "آدم بودن" را یادشان داد.یادگرفتیم. دنیایادگرفت
هتک حرمت به مادران این ها را ذلیل ونابود خواهد کرد.
مادران آینده وطن! شما با شجاعت مادرانه خود، تابوت بندگی و طاعت را به آتش کشیدید. تحجرغالب باستان را عریان کردید درمقابل تکان های شگرف شما سر تعظیم فرود میآورم.

0 Comments:

Post a Comment

<< Home