Monday, April 09, 2007

همزاد

مصاحبه گر پس از گفتگوی یکساعت و نیمه با آقای وزیر که سمت معاون رئیس جمهوری را هم داشت، وزارت خانه را ترک کرد تا متن مصاحبه را تصحیح و برای پخش آماده کند.
قبل از اعلام رسمی رسانه ها، شایعه درشهر پیچید که بعدازاخبار، مصاحبه مهمی پخش خواهد شد که سیاست های آینده دولت را برای مردم توضیح میدهد.
با شروع زنگ تلفن ها ازهرسو – وزارتخانه ها و نهاد های دولتی و ملی، حتا از مجامع روحانیت – مصاحبه گر از کار میماند و عاجز میشود.
همه یک سئوال دارند:
«آیا حقیقت دارد که امشب مصاحبه مهمی پخش خواهد شد ؟»
واو پاسخ میدهد نه و گوشی را میگذارد. میخواهد تلفن را قطع کرده تا کار ادیت را انجام دهد ولی مگر مجال میدهند! بعد تصمیم میگیرداز همکارش کمک بگیرد. از او میخواهد به تلفن ها پاسخ داده بگوید که موضوع مصاحبه شایعه است .
برافروخته و عرقریزان سرگرم کار میشود. بعد ازآخرین دستکاری و آزمایش های نهائی ناگهان از یک صدای ناشناخته حیرت زده به صفحه تلویزیون دقیق میشود. از دیدن سایه ای در کنار جناب وزیر، کم مانده که قالب تهی کند! اول فکر میکند از خستگی کار و خطای چشم است ولی بعد از دو سه بار که به دقت صفحه تلویزیون را وارسی میکند، میفرستد دنبال آقا نریمان که فیلمبردار حرفه ای و با تسلط به کارش بین همکاران معروف است. آقا نریمان میآید و از مشاهده سایه ای در کنار وزیر، دچار سر گیجه میشود.
ساعتها تلاش برای زدودن سایه و صدا بی نتیجه میماند. نه صدای مزاحم را میتوانند پاک کنند و نه سایه را. انگار سایه و صدای مزاحم چسبیده به تصویر جناب وزیر و بخشی از اندام شان شده است .
دراین مدت بخش اخبار تمام شده و جناب وزیر پای تلویزیون منتظر است که فرمایشات خود را بشنود و قیافه گوشتالوی خود را تماشا کند. به صدای زنگ تلفن که از بالا ایشان را فوری احضار میکنند تندی، نزد مصاحبه گر میرود. وقتی وارد ساختمان میشود از مشاهده تصویر خودش در صفحه بزرگ تلویزیونها بادی درگلو انداخته، با غرور از پله ها بالا میرود و وارد تالار بزرگ میشود. اما از دیدن آن همه آدم در آن موقع شب، چشم تنگ کرده حیرت زده ونگران اطراف را نگاه میکند. مینشیند کنار دست مصاحبه گر . آقا نریمان میپرسد :
«جناب وزیر این که کنار شما نشسته کیست با این صدا؟»
چشم های وزیرگشاد میشود و گشادتر. میبیند خودشه. خود خودش. وقتی میخواهد حرف بزند سایه از او بیرون میزند و کنارش میایستد حرف میزند. وقتی سکوت میکند برمیگردد جای اولش. "عجبا! این دیگه کیه؟" میپرسد:
«این سایه و صدا ارکجا آمده؟ عزیز؟»
آقا نریمان میگوید:
«من و مصاحبه گر که نیستیم. نمیتونیم باشیم. شما فکرمیکنید کیست؟»
با صدای ضعیفی میگوید:
«هم سایه وهم صدا مال خودمه! یعنی چه!»
با دهن کف کرده ازحال میرود. ولو میشود کف زمین.
عشرت خانم سراسیمه خودش را بالا سر جناب وزیر میرساند که درهمان موقع آمبولانس آژِیرکشان وارد محوطه شده .
عشرت خانم بادیدن شوهرش میزند تو سرش میگوید:
«ذلیل مرده ها بس که از جن سرخ و سیاه و پری و شیطان گفتند که شوهرم را جنی کردند. مدتی ست باورش شده خدا و پیغمبر دورسرش هاله زده و یکی درش حلول کرده نشسته ور دلش، همیشه با اوست! چند بار اعتراض کردم گفتم دست ازاین خلبازیها بردار گفت توعقلت نمیرسه زن! هرانسان یک همزاد داره. »
و چشم درفضای خالی پرسید :
«مگه نه حاج آقا؟
وحاج آقا تآیید کرد و گفت کاملا درسته. آنهائیکه گناهکارند، سایه وصدا ازهیکل خودشانند. عینهو خود خود شان اند ولی آنها که عمل خیر انجام میدهند ابدا دیده نمیشوند. هم صدا و هم سایه غیبی ست . رازی ست نهفته بین شخص و عالم غیب! تنها خودشان میبینند و میشنوند. هیچ کس قادر به رؤیت و شنیدن آن نیست!»
فیلمبردار به طعنه پرسید :
«این تکنیک را چه کسی کشف کرده خواهر؟»
- حاج آقا
- حاج آقا که این روایت ها تعریف کرده کی باشند؟
- خودشان، همین جناب وزیر!

0 Comments:

Post a Comment

<< Home