Friday, February 09, 2007

ضیافت


انتهای بلوار به کویری منتهی میشد و صحرایی لخت. بوی لاشه میآمد. هوا رو به تاریکی میرفت. صحرا آسمان نداشت. درکویر ستاره ها بالاسرت آویزان اند. شب های کویر، عظمت سیاره ها وچهلچراغ کرات آسمانی را درجلوه های گوناگون به نمایش میگذارد. درآن دوهفته که ازسیاه کوه ورامین راه افتادیم سمت شهداد، شکوه و جلال ستاره ها را دیدم. لذت تماشای آسمان ستاره باران آن شبها هنوز هم با من است. طرح جادوئی آن ستاره خوشه انگوری که بالاسرم از طاق آسمان آویزان بود تا امروز در ذهنم نقش بسته؛ آنقدر نزدیک بود که فکر میکردم میشد گرفت. اما این جا دراین صحرای برهنه، نه آسمان بود نه ستاره. تنهائی، وحشت بیابان خلوت ، سیاهی شب وبوی لاشه که هرچه نزدیک میشد بیشترهراسانم میکرد . صدای خِش داری چون حرکت سوهان روی فلزی زنگاربسته در گوشم پیچید: برو جلو!
بی اختیار به راهم ادامه دادم.
زیرپایم نرم شده بود. صحنۀ بزرگی درچشم اندازم دیدم به شکل نیمدایره. زیرنورکمرنگ، شکلِ سایه هارا میشد تمیزداد. پله های سنگی پهن وصفۀ عریض. آستانۀ درگاهی ودرچوبی خوش ترکیب دردلش، که با اشکال هندسی تزئین شده بود آشنا به نظرمیآمد. مسجد کبود تبریزبود. ظهراز مدرسه میرفتم پیش پدرم. درجلوخان مسجد کبود عده ای دوردو جثۀ کوچک حلقه زده بودند وچند زن رهگذرشیون میکردند. وقتش نبود که بمیرند. همقد خودم بودند. سلمانی دوره گرد به زن جوانی که بچه ای با مف آویزان بغلش بود میگفت :
"چند تاآجرپاره از بالای دیوارمسجد کنده شد وافتاد سر این پسرها که داشتند بازی میکردند هردو معصوم را جا به جا کشت! همینجا درجلوخان مسجد."
بعد با صدای بلند رو به آسمان خدا را نفرین کرد:
" این چه خانۀ ویرانی ست برای خودت درست کردی نمیشد این لعنتی را درخلوتِ نصف شب میانداختی پایین که کسی را نکُشد آی خدای عادل و ... !"
بچه هارا شناختم. عارف و عرفان. با عجله دویدم پدررا خبرکنم که صدا نزدیک شد. رادیو اخبار هسته ای ایران را پخش میکرد وتلویزیون فاجعۀ بمباران دهکد، قانا در جنوب لبنان و کشته شدن پنجاه و چند نفر لبنانی بیپناه که 32 نفر ازکشته شدگان آن جنایت بچه بودند و نوری زاده با بغضی درگلو گیرکرده، قتل وحشیانه «اکبرمحمدی» زندانی سیاسی در زندان اوین را خبرمیداد و رادیو ایران سخنرانی احمدی نژاد رئیس جمهوررا بخش میکرد و تآیید یک دل وجانِ مردم بجنورد برای ساختن بمب اتمی. هورامیکشیدند و... من و تنهائی م غمگین و بهت زده از شنیدن این همه خبرهای دردناک که سایۀ نور خاکستری، مرا با خود به درون تالار بزرگی کشاند.
تالار، سقف بلندی داشت با گنبدی دروسط با طرحهای هندسی ورنگهای هماهنگ و زیبا. زیرنوررقصآن، زنان ومردان خوشگذران میگفتند ومیخندیدند، پیشخدمت ها درلباس های مخصوص با سینی های پرازآشامیدنی و مزه های گوناگون لبخند برلب دورسالن میچرخیدند. ترنم موسیقی آرام خبر از ادامۀ خوشی ها داشت. یکی زد زیربازویم و گوشه ای را نشانم داد. نگاه کردم. لحظه ای بهت زده شدم. چشمم به سیاهی میرفت که ایرج متوجه شد و بین هوا و زمین مرا گرفت. میداند مدتی ست دکترا نمیگذارن لب به مشروب بزنم میخوان دق مرگم کنن. گیلاسی آب سرد تو گلویم ریخت و پشتم را مالاند تا چشم بازکردم. زیرنگاه های سایه دارخط خطی و کِدر، عده ای را دیدم که آشنا به نظرمیرسیدند. رهبر بدون عبا و عمامه با اداهای مستانه دست دردست بوش و بلر و شارون بابا کرم میرقصید. پوتین و مارکلا انگل و ژاک شیراک در حلقۀ زن های نیمه لختِ بین المللی بالا تنه خود را تکان میدادند. دسته ای با اونیفورم نظامی در اطراف آنها با هلهله کف میزدند، کج میشدند و مج؛ رفسنجانی بشکن میزد. مصباح رفته بود تونخ بلر و بهش چشمک میزد وعشوه میآمد. خاتمی دست کاندالیزا رایس را گرفته بود به زور میکشید ببرد جای خلوت و تاریکی، آن هم هی میزد به ریشش میگفت آی پدر سوخته بلا!
هیتلر و موسولینی و استالین و در پشت سر آنها آتیلا و تیمور وچنگیزوپولبوت و... در صف طولانی با لبخند ملیح! برایشان کف میزدند.
خاخام ها و کشیش ها وملاها بدون عمامه ، زیربازوی همدیگررا گرفته با موزیک تند، قزاقی میرقصیدند وبلند
بلند میخندیدند.
پاپ، روبه آسمان با اشاره به انبوه پیروان ادیان که با دم های دراز سرگرم جَست وخیزبودند و با هم سرگرم
مغازله بودند، درگوش آن ها چیزی گفت که سرتکان دادند و خندیدند. بلندگوها، درازدحام وسرو صداهای
گوشخراش، سخنان موسی و عیسی و محمد را با صدای ربٌٌّّانی درآسمان پخش میکردند.
آفتاب نزده، ایمیلی به این مضمون دستم رسید:
«آقای دهن لق! بعلت افشای خبرطبقه بندی شدۀ"ضیافت"، تا اطلاع ثانوی حق ندارید "خواب" ببینید. پاپ معظم به تفنگداران دریائی دستورداده اند که از "خواب دیدن" شما جلوگیری شود. کمیتۀ مجازات، موشع.
سرصبحانه، همسرم پرسید دیشب توخواب با کی داشتی حرف میزدی و ناله میکردی ؟
گفتم با شیطان!
بر و بر نگاهم کرد.

0 Comments:

Post a Comment

<< Home