Saturday, April 09, 2005

دادگاه شرع


قاضی: متهم را مخاطب قرار داد . گفت:آقای فریدون سنگی شما متهم هستید گه درتاریخ ... از صندوق آقای شریعت بندرآبادی مبلع ... به سرقت برده اید. مگر نمیدانید که سرقت و خیانت در دین مبین اسلام حد شرعی دارد؟ آیا به جرم خود اقرار میکنید.
از سکوت متهم، حاضران و به ویژه قاضی، خیره شد به متهم که بین دو مأمور سرپا ایستاده بود و با انگشتانش بازی میکرد. مأمور دست راستی که مسن تر ازآن یکی بود، با نگاه به قاضی، دست به شانه متهم زد و گفت : آقای قاضی از شما سئوال کردند چرا جوابشان را نمیدهی؟ آن یکی مأمور که جوانتر بود گفت: «حتما تو این فکره که پول ها را چکار کرده.» نگاه به صورت مات همکارش کرد و ادامه داد «شاید هم تو این فکره که رقم درست بوده یانه؟».. خندید.
همکارش گفت :
خنده برای چیست؟
- تو نخند!
- من که نمیخندم. ولی میخوام ببینم برای چه خندیدی؟
- به خریت آنها
و اشاره کرد به قاضی و منشی.

متهم که جوان هفده هیجده ساله ای به نظر میرسید به هر دومأمور نگاه کرد و انگار که از حرکت های آن دو چیزی نفهمیده. رو کرد به رئیس دادگاه و با لبخندی تعظیم کرد وساکت ایستاد. قاضی دادگاه که از سکوت متهم کلافه شده بود، منتظر پاسخ بود، برای حفظ وقار خود به ورق زدن اوراق پرونده پرداخت و دقایقی بعد سرش را بالا گرفت و متهم را زیر نظر گرفت که زیر لب چیزی میگفت و با سر اشاره میکرد به در و دیوار. وقتی متوجه قاضی شد باز هم تعظیم کرد و رو به مأمور دست راستی گفت: آن آقا کیست؟ و قاضی را نشان داد.
قاضی، بانگاهی مشکوک به متهم ، پرونده بازحوئی را ورق میزد و زیر و رو میکرد. روی برگه ای توقف کرد. خواند. این بار با کلماتی شمرده گفت :- آقای فریدون سنگی: شما متهمید که در تاریخ ... مبلغ . .. از گاو صندوق آقای شریعت بندرآبادی سرقت کرده و متواری شده اید. آیا جرم خود را قبول دارید؟
در انتظار پاسخ خیره شد به متهم که لبهایش تکان میخورد و انگار که شعر میخواند و یا وردی را تکرار میکرد و درعالم دیگری بود. و بعد دفترچه ای از جیبش درآورده چیزی نوشت و گذاشت توی جیبش.
قاضی که کلافه شده بود از همانجا با صدای بلند ار مأموران پرسید متهم دردفترش چه نوشت؟
آن که جوانتر بور گفت: کس شعر! از نگاه قاضی فهمید که حرف ناشایستی زده گفت آقای قاضی من که سواد درست و حسابی ندارم شاید از همون بند تنبانیا بود ... آن یکی مأمور گفت به نطرم همکارم درست گفت. این متهم هرروز یه عالمه ازاین شعرا را میفرسته تو روزنامه ها. آی چرت پرت میگه آقا! ... حاضران خندیدند و قاضی روی میز کوبید. و بعد بیخ گوش منشی دادگاه چیزی گفت. منشی که طلبه جوان و کوسه ای بود از جایش بلند شد. رفت طرف متهم گفت: آن دفترچه را قاضی میخواهد. متهم کمی تردید کرد و بعد گفت به شرطی میدهم که پس بدهید و دستش را محکم گذاشت روی جیبش. قاضی که متوجه شده بود از همانجا با صدای بلند گفت مطمئن باش پس میدهم. متهم دفترچه را به منشی دادگاه داد.

قاضی.آخرین برگ را دید. نوشته بود:
پسر! لال و خموش
اینقد که خرن، جامه سیاهند و سیه دل
ریش بزی قاضی، رخ کوسهء منشی
عجب یوسف مصری
لال و خموش!

اول دفتر برگ مارکداری بود: که درآن مجوز حکم جلب فربد سینکی به اتهام سرودن شعر هجو برای رهبر. برگ کوچک دیگری هم بود از یک روزنامه. از گم شدن جوان هفده هیجده ساله ای که گرفتار مرض فراموشی ست وعکس متهم کنارش.
قاضی نگاهی کرد و پرسید
- توشاعر هم هستی؟
نه خیر آقا! به اینا میگن مِعر شایدم شِر و وِر
- پس این دفتر مال کیست؟
- یه همبندی داشتم قبل از مرخصی بخشید به من. حکم کیمیا را داشت برام آقا. اینه ها این مدادم مال اونه که داد به من.
- نصفه دفترچه را چرا کَندی؟
- من نکندم آقا همون هم بندی این کارا کرد. کَند و ریخت دور. گفت میرم پاسدار میشم.
قاضی اوراق دفترچه را میخواند و گاهی هم لبخند میزد. رسیده بود به برگ آخر دفتر. ناگهان سرش را بالا گرفت و درحالی که هردودست ش را هم میمالید رو به نکته نامعلومی گفت:
- پس فریدون سنگی کیست؟
من بگم آقا کیست؟
صدای متهم بود که زیر سقف دادگاه پیچید.
قاضی که ازخشم و عصبانیت قادر به کنترل خود نبود گفت:
- خفه شو! لازم نکرده معرفی کنی. خودمان پیداش میکنیم!
- پس چرا نکردین؟
حاضران خندیدند! حتا طلبه کوسه که منشی دادگاه بود، نیشش بازشد.
قاضی چشم غره رفت . منشی ساکت شد.
قاضی روی کاغذ چیزی نوشت و داد به منشی گفت پاشو رأی دادگاه را قرائت کن:
منشی دادگاه گفت: آقای فربد سینگی به اتهام سرودن اشعارهجودرباره امام ره و مشارکت در سرقت گاوصندوق آقای شریعت بندرآبادی با همکاری آقای فریدون سنگی که فعلا مجهول المکان است به یازده سال زندان محکوم میشود.
متهم، بی اعتنا ولی با حسرت، عکس خمینی را مخاطب قرار داده گفت:
«کاش من هم یک پاسدار بودم!»

2 Comments:

Anonymous Anonymous said...

Neveshteye shoma jaleb bood
faghat nafahmidam tanze siyasi bood ya chize digar....?!
11 sal ziyad nist?
saval

8:20 PM  
Anonymous Anonymous said...

طنز خیلی جلبی بود فقط حیف که من در الکی بودنش شک دارم احتمالا اگه این یکی هم الکی باشه حتما واقعی هم از این نمونه درکشور فراوان است اگه همه دادگاه های کشور ما این شکلی باشن اصلا تعجبی نداره.

5:19 AM  

Post a Comment

<< Home